سیاه پوست قسمت ۲

ساخت وبلاگ
یک سال از آخرین قسمت سرزمین لاهوت که بارگزاری کردم می‌گذرهحقیقتش دیگه قلمم سمت نوشتن نمیرهفقط هم ۲ قسمت تا پایانش مونده بوداما کار جوری قفل شده که انگار نمیتونم تمومش کنمچندین مرتبه سعی کردم بنویسم ولی کلمات به دستام جاری نمی‌شن. انگار سرچشمه نوشتم رو خشک کرده باشن.یه حسی بهم می‌گه عمر داستان نویسی من مثل هر چیزی تو این عالم بالاخره به پایانش رسیدهولی یه حس دیگه هست که دوست نداره هیچ کاری رو نیمه تموم بذارهبرای همینم برگشتم و خربزه رو تموم کردم(البته آلان از وبلاگ پاکش کردم)قطعا اگر عمرم برسه یک روزی بر می‌گردم و این داستان رو تموم می‌کنماما با وضعیت پیش اومده فکر نمی‌کنم به این زودیا بتونم کاری کنماز هرکی که این پست رو میخونه ممنونم که به یادم بودی❤️ سیاه پوست قسمت ۲...ادامه مطلب
ما را در سایت سیاه پوست قسمت ۲ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : darkestavenger بازدید : 70 تاريخ : سه شنبه 30 آبان 1402 ساعت: 23:20

از اونجایی که نظر خصوصی دادی نمیتونم جواب نظرت رو بدم پس مجبور شدم توی یک پست جدا گونه توضیح بدم

۱-واتس آپم یه دور عوض شده پس احتمالا پاک شده داستانت

۲-تلگرامت رو هم بذار قطعا دنبال می‌کنم

۳-خودمم دارم سرزمین لاهوت رو می‌نویسم تا آلان یک صفحه از ۸ صفحه تکمیل شده سیاه پوست قسمت ۲...

ما را در سایت سیاه پوست قسمت ۲ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : darkestavenger بازدید : 32 تاريخ : جمعه 13 مرداد 1402 ساعت: 11:53

سرزمین لاهوتآنچه گذشت: پدربزرگ پوریا(احمد) به خونه ی ویزارد رفت که ویزارد بهش یک کتابخونه قدیمی رو نشون داد. بعد پدربزرگ در طبقه ی بالای خانه ی ویزارد سه جنازه پیدا کرد.این قسمت: مقبرهاتاق کاملا خالی بود، با یک پنجره و دیوارهای خونین. کف آن جنازه ی یک زن و دو مرد قرار داشت. دل و روده ی زن پخش زمین شده بود گویی که از وسط ترکیده باشد. گردن یکی از آن دو مرد سر نداشت و دیگری دست و پایش از جا کنده شده بود. خدایا اینجا چه خبره؟ ناگهان نور عجیبی فضای بیرون را پر کرد، بعد از چند ثانیه دستی مرا از پشت کشید. صدای ویزارد را شنیدم که میگفت: «یالا باید از اینجا بریم! سگ های وزارت سحر و جادو اومدن دنبالمون!»بی حرکت به رو به رویم خیره شدم، مغزم فرمان نمی داد. دست ویزارد با سختی مرا به دنبال خود میکشید، اما کجا میرفتیم؟ نمیدانم. سگ های وزارت که بودند؟ نمیدانم. آن جنازه ها چه؟ نمیدانم. پس چه میدانی؟ هیچ! همه چیز برایم بی مفهوم شده. دل و روده ی پخش و پلا شده ی زن مقابل چشمانم ظاهر شد و حال تهوع تمام وجودم را فرا گرفت، چرا حس میکنم زن تا آخرین ثانیه در حال التماس کردن بود؟ زن بیچاره! سرم درد گرفت و بدنم کرخت شد؛ بی حس و حالم. شاید کمی عصبی ام، نه نه خیلی عصبی ام. صدای اطراف محو شده، هیچ نمی شنوم و چشمانم همه چیز را تار می بیند.بین این دنیا و آن دنیا بودم که سیلی فردی مرا به خود آورد، نفس عمیقی کشیدم و به صورت سفید ویزارد خیره شدم. با چشمان دو رنگش مرا برانداز کرد و اخم کنان از من خواست که به خودم بیایم:«گوشت با منه؟! اونا اومدن دنبالمون احمد.» اونا؟ لابد منظورش همون سگ های وزارت بود. آرام آرام به خود آمدم، گوشانم باز شد و چشمانم بینا، اما دوباره تصویر جنازه های داخل خانه به سراغم آمد. اونجا چه سیاه پوست قسمت ۲...ادامه مطلب
ما را در سایت سیاه پوست قسمت ۲ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : darkestavenger بازدید : 43 تاريخ : دوشنبه 21 فروردين 1402 ساعت: 17:51

سرزمین لاهوتآنچه گذشت: نادیا توی کارخونه ی متروکه با شخصی به اسم دارسی آشنا شد و بعد امیر رو دید و آوردش خونه پوریا ...این قسمت: کتابخانهدختر با قدم های کشیده از میان راهروی باریک به سمت سالن اصلی کتابخانه حرکت کرد، از کنار چارچوب در ورودی که گذشت بوی گرمای سالن به مشامش رسید. کمی تعلل نمود و سپس با تشویش خاطر خود را به مسئول کتاب خانه رساند، بدون آنکه نگاهی به زن پیر بیاندازد اسم و تاریخ ورود خود را درون دفترچه ی کتابخانه نوشت و به سمت انبوه قفسه های کتاب حرکت کرد. هم زمان که به آرامی از کنار جلدهای مختلف کتاب می گذشت، با خود اندیشید که این بار چه کتابی را باید انتخاب کند؟ بعد از اینکه هیچ کدام از اسم های روی کتاب های کهنه به دلش ننشت، تصمیم گرفت گوشه ای به دور از نور آفتاب سوزان بنشیند و تمامی سوالات ریز و درشتی را که او آزار میداد درون دفترچه اش بنویسد.به پشت صندلی همیشگی اش که رسید تلاش کرد بدون سر و صدا پشت آن بنشیند اما طبق معمول چوب های قدیمی غیژغیژشان را به کل فضای خاموش کتابخانه سرایت دادند. دختر تقریباً اطمینان داشت که جز او و خانم کتابدار فرد دیگری آن وقت ظهر درون کتابخانه پرسه نمیزد، هرچند که همیشه تعدادی دبیرستانی برای مطالعه به آنجا می آمدند اما گویا این وقت ظهر برای خوردن نهار به خانه هایشان برگشته بودند. دختر خسته و درمانده سری تکان داد و دفترچه ی یادداشت اش را گشود، آه که در طول این دو ماه چه چیزهایی بر او و دفترچه ی سبز جلبکی اش نگذشته بود؛ البته خودش را تصحیح کرد زیرا اکنون در انتهای سومین ماه از شروع حوادث اخیر قرار داشت. نگاهی به نوشته های درون دفترچه انداخت، درست همان زمانی که گیج و مبهوت درون ساختمان نیمه مخروبه ای چشم گشوده بود، زمانی که هیچ چیزی از گذ سیاه پوست قسمت ۲...ادامه مطلب
ما را در سایت سیاه پوست قسمت ۲ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : darkestavenger بازدید : 75 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 13:52

حجت الاسلام والمسلمین حاج اکبر مونس نژاد میان هزار نفر از مومنین و مومنات، مشغول وصف حور و نور و انگور بهشتی در بالای منبرش بود. نهصد و نود و هفت نفر از حاضرین در حال حیرت از جمال حور و وحشت از کمال نور بودند. یک نفر از حاضرین هم در میان مراسم خوابش برده بود. اما یکی از حاضرین بدون توجه به سخنان حاج مونس نژاد، میان منبرش منبر می‌رفت.حاج مونس نژاد توصیف های افسانه مانند از حوری بهشتی می‌‌کرد: «در روایات آمده است که وقتی حور العین بهشتی در اقیانوس آرام تف کند تمام ماهی های اقیانوس اطلس از زیبایی او مدهوش می‌شوند و تمام پری های دریایی در دریاچه‌ی خزر از حسادت خودکشی می‌کنند» سخنان حاج مونس نژاد به شیوه‌ی غیر قابل توصیفی فصیح و بلیغ بودند. از شدت فصاحت و بلاغت این سخنان، تمام مردم از یاد برده بودند که دریاچه‌ي خزر به اقیانوس آرام راه ندارد.فصاحت بیان حاج مونس نژاد حتی در خواب حاضری که خوابش برده بود هم اثر داشت. زمانی که حاج مونس نژاد در مورد انگور حرف می‌زد، حاضر خواب سرکه میدید. زمانی که حاج مونس نژاد در مورد حور العین صحبت می‌کرد، حاضر خواب خودکشی دسته جمعی پریان دریایی را می‌دید. و زمان که حاج اکبر مونس نژاد از نور حرف می‌زد، حاضر خواب الکساندر گراهامبل را می‌دید، زیرا فراموش کرده بود که مخترع برق ادیسون است.اما محمد قلی کاری به این پدیده های افسانه ای نداشت. از نظر او، افسانه ای ترین پدیده خود حاج مونس نژاد بود. در نتیجه به خودش اجازه می‌داد که پشتش را به حاج مونس نژاد کند و برای خواهرش مجیده منبر برود و از افسانه ای بودن حاج مونس نژاد تعریف بکند. آن هم غیر بلیغ و غیر فصیح! او می‌گفت: «خودم شنیدم که بیست و شیش سال پیش حاج مونس نژاد با هواپیما از بالای مرز اسرائیل سخنرانی می‌ سیاه پوست قسمت ۲...ادامه مطلب
ما را در سایت سیاه پوست قسمت ۲ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : darkestavenger بازدید : 82 تاريخ : پنجشنبه 9 تير 1401 ساعت: 0:23

در قرن شانزدهم هجری، مردم برای اعتراض به صنعت کاغذ، در روز و ساعت خاصی از سال، کاغذ های باطله را به فاضلاب می‌سپارند. در ایران، ساعت هشت صبح روز سیزده به در برای این کار انتخاب شده بود. اگر در یک روز عادی، کلمات حجت الاسلام والمسلمین اکبر مونس نژاد داخل فاضلاب پیدا شوند، کسی که کلمات را در فاضلاب انداخته هم در فاضلاب پیدا خواهد شد.اما میان این همه کاغذ، به نظر نمی‌رسد که کسی بتواند کلماتی که دیشب به فاضلاب انداخته شدند را پیدا کند. در قرن پانزدهم می‌گفتند: «بهترین محل برای پنهان کردن کتاب، کتابخانه است.» اما در آن دوران می‌گویند: «بهترین جا برای پنهان کردن کاغذ، فاضلاب در ساعت هشت روز سیزده به در هست»فاضلاب هوشمند، کاغذ ها را بسته به مرغوب بودنشان تفکیک می‌کرد. فاضلاب عمومی برای هر چیزی غیر از کاغذ، فاضلاب درجه‌ی سوم برای کاغذ های غیر مرغوب، فاضلاب درجه‌ی دوم برای کاغذ های نیمه مرغوب و فاضلاب درجه‌ی اول برای کاغذ های مرغوب. در روز سیزده به در تنها فاضلاب درجه‌ی یک چک می‌شد، آن هم برای کنجکاوی. برای اینکه کارگران بفهمند ثروتمندان چه چیزی را دور می‌اندازند.  بر خلاف انتظار کارگران، فاضلاب درجه‌ی اول شامل کتاب های حاج مونس نژاد بود. یکی از کارگران عکس این کتاب ها را منتشر کرد و با واکنش افکار عمومی مواجه شد. برای همه پدیده‌ی عجیبی بود. در نهایت با توجه به اینکه کسی جرعت انداختن این نوشته ها به فاضلاب را نداشت، دولت اعلام کرد که خود حاج مونس نژاد در دوران جاهیلت و در مستی این کار را کرده. البته با وجود بلاغت گفته های دولت، هیچ کس به یاد نیاورد که نوشته شدن این آثار، در دور‌ه‌ی عالمیت بوده و حاج مونس نژاد نمی‌توانسته در دوره‌ی جاهلیت آنها را به فاضلاب بیاندازد. اما متاسفانه ا سیاه پوست قسمت ۲...ادامه مطلب
ما را در سایت سیاه پوست قسمت ۲ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : darkestavenger بازدید : 74 تاريخ : پنجشنبه 9 تير 1401 ساعت: 0:23

سرزمین لاهوتآنچه گذشت: نادیا با راننده کتایون به یک جایی رفت، شب هم تو راه امیر رو پیدا کرد.این قسمت: کارخانه ی متروکهگرمای آفتاب آیدای بی رمق را از خواب بیدار کرد، از گوشه ی چشمان سنگین و خسته اش نگاهی به روزنه ی گرم کوچکی انداخت که درست روی پیشانی اش میتابید. دستش را محافظ پیشانی اش قرار داد تا اندکی از گرمای آفتاب نجات یابد، چندین مرتبه اخم کنان پلک هایش را بر هم کشید سپس چرک های سفت گوشه ی چشم را با بی رمقی کنار زد. نفس عمیقی کشید و بعد از آنکه کش و قوسی به بدنش داد روی تخت نشت، چشم هایش را ریز کرد تا بتواند ساعت رومیزی اش را ببیند؛ به گمانش ساعت ده و پنجاه و خورده ای را نشان میداد. بی خیال ساعت شد و بی حال از روی تخت برخواست، در حالی که به سختی تلاش میکرد تعادل پاهایش را حفظ کند تلو تلو خوران خود را به میز رساند. عینک مستطیلی مشکی اش را برداشت و روی چشم گذاشت. شکستگی و خون روی شیشه عینک ناگهان تمام خاطرات شب گذشته را برایش مرور کرد، از اینکه بر حسب عادت عینک را روی صورتش گذاشته بود پشیمان شد. احساس کرد اشک هایش بی اختیار پشت گونه جمع شده و بغض تلخی گلوی نحیفش را فشار میدهد، با دستانی لرزان به آرامی عینک شکسته را از روی صورت در هم گرفته اش برداشت. نگاهش به گوشه ی اتاق افتاد و به جوراب های ناشوری که ماه ها آنجا افتاده بودند خیره شد، هرچند نگاهش جوراب های کثیف را برانداز میکرد ولی ذهنش در اقیانوس مرور وقایع شب گذشته غوطه ور شده بود. احتمالاً مادر و پدر امیر دیر یا زود تماس میگرفتند و جویای حال پسرشان میشدند، آن وقت چه جوابی باید به آنها میداد؟ دیشب که تا دیروقت دنبال امیر گشتند ولی اثری از او نیافتند، اگر هرچه زودتر او را پیدا نکنند بیش از این نمیتوانند گم شدن امیر را از کس سیاه پوست قسمت ۲...ادامه مطلب
ما را در سایت سیاه پوست قسمت ۲ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : darkestavenger بازدید : 76 تاريخ : پنجشنبه 9 تير 1401 ساعت: 0:23

کتی

نام داستان:کتی

ژانر:ترسناک 

نویسنده:مریم

برای خوندن لطفا به ادامه ی مطلب مراجعه کنید

سیاه پوست قسمت ۲...
ما را در سایت سیاه پوست قسمت ۲ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : darkestavenger بازدید : 125 تاريخ : پنجشنبه 14 فروردين 1399 ساعت: 18:11

بازم منسلام و باز سلام؛ اول از اون دوستی که به صورت ناشناس کامنت داد درمورد قیافه من ممنونم(هرچند شناختمش. آره چی فکر کردید ) اما خوب عکس های بیشتری از خودم با کیفیت بهتر گذاشتم(البته دوربین گوشیم زیاد با کی سیاه پوست قسمت ۲...ادامه مطلب
ما را در سایت سیاه پوست قسمت ۲ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : darkestavenger بازدید : 103 تاريخ : پنجشنبه 14 فروردين 1399 ساعت: 18:11

ویژه <strong>برنامه</strong> <strong>خربزه</strong>آقا ویژه برنامه خربزه برای کرونا هم رسید! دیگه خلاصه فضا فضایی بود که یک خربزه داغ و مشتی میچسبید که من منت برسر نهادم و اومدم براتون یک خربزه نوشتم که بخونید و لذت ببرید؛ یک داستانک هم دارم که انشالل سیاه پوست قسمت ۲...ادامه مطلب
ما را در سایت سیاه پوست قسمت ۲ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : darkestavenger بازدید : 102 تاريخ : پنجشنبه 14 فروردين 1399 ساعت: 18:11